آیا ما در حال ترويج خداناباوری هستیم؟

برای پاسخ دادن به این پرسش، خداناباوری را به دو نوع تقسیم کنیم: خداناباوری فلسفی و خداناباوری سیاسی/اخلاقی.

خداناباوری فلسفی: با تکیه بر استدلال‌های عقلانی به این نتیجه می‌رسیم که خدا وجود ندارد.

خداناباوری سیاسی/اخلاقی: بر این باور باشیم که برای بهبود اوضاع سیاسی و اخلاقی در یک جامعه باید خداناباوری را ترویج کرد.

این دو نوع خداناباوری الزاما با هم همراه نیستند.

ممکن است خداناباور فلسفی بر عوامل بسیار زیادی که در بهبود اوضاع سیاسی/اخلاقی جامعه دخیل هستند (مانند اوضاع اقتصادی، مناسبات فرهنگی و …) تاکید کند و بر این باور باشد که با ترویج خداناباوری صرف نمی‌توان به این اهداف رسید. ممکن است خداناباور فلسفی بر این نکته تاکید کند که بسیاری از آدمیان با از دست دادن باور به خدا به موجودات حقیر و پستی تبدیل می‌شوند که هر کاری ممکن است از آنها سر بزند (چنانکه برخی از روشنگران بر این باور بودند) و به‌عنوان شاهد مثال به برخی از افرادی که باور خود به خدا را از دست داده‌اند و در زندگی خود دیده اشاره کند. ممکن است مانند برخی از خداناباوران، همچون شوپنهاور و یا خیام رگه‌هایی از مردم‌گریزی و یا انسان‌ستیزی داشته باشد و خود را درگیر چنین مسائلی نکند. یا ممکن است همچون نیچه، به غیر از چند نخبهٔ محدود در هر دوره‌ای، مردمان را رمهٔ گوسفندی بپندارد که باید کنترل شوند و از ایجاد اختلال در زندگی نخبگان منع شوند. ممکن است خداناباور فلسفی دلایل دیگری داشته باشد که با خداناباوری سیاسی/اخلاقی موافق نباشد و همچنین ممکن است با دلایلی با آن موافق باشد. 

خداناباور سیاسی/اخلاقی هم الزاما از دلایل عقلانی برای نبود خدا بهره نمی‌برد و حتی ممکن است از وجود چنین دلایلی آگاه نباشد و مثلاً در نتیجهٔ رنجیدن از خداباوران، خداناباور شده باشد. یا ممکن است با تکیه بر دلایل غیرعقلانی و یا روشهای غیرعقلانی بخواهد خداناباوری را ترویج کند. اگرچه ممکن است خداناباور سیاسی/اجتماعی با دلایل عقلانی وجود خدا را زیرسوال ببرد و با تکیه بر روش‌های عقلانی به چنین ترویجی بپردازد. مارکسیست‌ها، داکینز، هریس و شرکا خداناباوران سیاسی/اخلاقی هستند.   

بازگردیم به سوال! پاسخ: خیر! ترویج، در قلمروی خداناباوری سیاسی/اخلاقی قرار می‌گیرد. ما هیچگاه به خداناباوری سیاسی/اخلاقی حتی به عنوان یک موضوع هم نپرداخته‌ایم، چرا که برای بررسی درستی یا نادرستی آن، باید از قلمروی فلسفه خارج شد و وارد عرصهٔ علوم انسانی و اجتماعی شد. با تفکر فلسفی نمی‌توان تعیین کرد که ترویج خداناباوری چه تغییری در اوضاع جامعه و افراد ایجاد می‌کند. گذشته از این می‌توانید به صورت رندم مثلاً کتاب «معجزهٔ خداباوری» را به ۱۰ نفر بدهید و ببینید چند نفر اساساً آن را می‌فهمند و از آن میان چند نفر با چنین متن سرد و عقلانی‌ای مجاب می‌شوند که موضع خود را نسبت به خدا تغییر دهند. کسی که به حدی با فلسفهٔ دین آشناست که می‌تواند چنین کتابی را بفهمد آنقدر با مباحث و استدلال‌ها آشنایی دارد که با خواندن چنین کتابی به یک باره دچار شور ارشمیدسی نشود. اگر ما اساساً در حال ترویج چیزی باشیم، در حال ترویج رژیم مطالعاتی متنوع در فلسفهٔ دین هستیم.