دیونوسیوس آریوپاگوسی مجعول، دو طریق یزدانشناسی را از یکدیگر تفکیک کرده است. روش نخست ایجابی است و با برشمردن آنچه که میتوان در توصیف خداوند بیان کرد و فهمید، حاصل میشود. این یزدانشناسی را (cataphatic theology) مینامند. این نوع یزدانشناسی، حضور (جلوههای) خداوند در هستی را پیشفرض گرفته است. روش دوم سلبی است. با رها شدن از توصیفهای نامرتبط به خداوند میتوان به شناخت سلبی نسبت به او رسید. این یزدانشناسی را (apophatic theology) مینامند. این نوع یزدانشناسی، ورای هستی بودن خداوند را پیشفرض گرفته است.
روش سلبی، در میان فیلسوفان و حکمای باستان به عنوان روشی برای نیل به حقیقت مطرح بوده است. سقراط در پرسشهای خود همواره تعریفهای موجود از خوبی را زیرسوال میبرد ولی نمیگفت خوبی چیست. رها شدن از تعریفهای نادرست از خوبی خود نوعی کسب معرفت است. اگر انسان از تمامی تعریفهای نادرست و غیرقابل دفاع رها شود و به جایی برسد که همچون سقراط بتواند بگوید «میدانم که چیزی نمیدانم» به سطح بالایی از دانایی رسیده است. فضیلتی بزرگ است رها شدن از بتهای ذهنی و مفاهیم نادرست که هر یک ممکن است به تنهایی برای مخدوش کردن زندگی انسان کفایت کنند. در سنتهای شرقی نیز در آموزههای بودا و هندوئیسم روش سلبی به عنوان روشی معرفتزا شناخته شدهاند. در میان شکگرایان یونانی نیز روش سلبی به عنوان روشی برای رهایی از باورهای نادرست و دگماها و رسیدن به حالت آرامش روان (که هدف درمانی شکگرایی است) شناخته شده بود. (*)
دیونوسیوس آریوپاگوسی مجعول، در جایی از اثر خود «یزدانشناسی عرفانی» (mystical theology) خداوند را چنین توصیف میکند: «نه روح است و نه عقل، نه تخیل دارد، نه نظری، نه عقل و نه فهم، نه میتوان او را توصیف کرد و نه میتوان تصور کرد، چرا که نه عدد است و نه نظم، نه بزرگی است و نه کوچکی، نه برابری است و نه نابرابری، نه شباهت است نه تفاوت، نه ایستاده است، نه حرکت میکند و نه بیحرکت است، نه قدرت دارد و نه قدرت است، نه ماهیت است و نه ابدیت و نه زمان، نه علم است و نه حقیقت، نه پادشاهی و نه خِرَد و نه یکتایی است و…».
دیونوسیوس مجعول، مفاهیم موجود انسانی را برای توصیف خداوند ناکارآمد میداند، حتی مفاهیمی که ما آنها را بهترین مفاهیم ممکن برای توصیف برترین یا همان خداوند برمیشماریم. اگر در حالت عادی به یک خداباور بگوییم خداوند نه عقل دارد و نه فهم دارد، ممکن است تصور کند قصد توهین به خداوند را داریم و قصد جان ما را کند. ولی اگر کسی با بیان چنین ویژگیهایی برای خداوند قصد توهین به او را داشته باشد، پیشفرض او این است که ممکن است شرایطی برقرار باشد که در آن خداوند به جایگاهی برسد که عقل و فهم بشر را کسب کند ولی از این امر بازمانده است. در این حالت خداباور و خداناباور با هم درگیر این بحث خواهند بود که چه میزان از عقل و فهم برای خداوند قابل تصور است. ولی دیونوسیوس مجعول چیز دیگری میگوید. او میگوید این مفاهیم –و لو والاترین مفاهیم– توان ایجاد فهم نسبت به خدا را ندارند. اگر بخواهیم فهم درستی از خداوند داشته باشیم، باید به روش سلبی، از اطلاق مفاهیم انسانی به خداوند بپرهیزیم. هرچقدر هم این مفاهیم متعالی باشند، مفاهیمی انسانیاند و تلاش برای توصیف خداوند به وسیلهی چنین مفاهیمی مانند تلاش برای شکار نهنگ با چوب ماهیگیری است. خداوند چنان ورای هستی است که نمیتوان او را شناخت و نمیتوان از ویژگیهای او آگاه شد ولی میتوان شناخت نادرست نسبت به او و ویژگیهای نامرتبط به او را کنار گذاشت و بدین روش به نوع خاصی از شناخت نسبت به او رسید. برای رها شدن از شناخت نادرست نسبت به خداوند، باید میل به توصیف خداوند با بهترین و برترین واژگان و تحسین او را مهار کرد.
جالب این است که در «یزدانشناسی عرفانی»، دیونوسیوس آریوپاگوسی مجعول، یک ویژگی ایجابی برای خداوند قائل است و آن ویژگی وجود داشتن خداوند است: «خداوند وجود دارد». وقتی میگوید «خداوند روح نیست» یا «خداوند عقل نیست» یا «خداوند را نمیتوان توصیف کرد» و… در تمام این سخنان خود دربارهی خداوند وجود او را پیشفرض گرفته است. ولی آیا «وجود داشتن» چنان که ما انسانها آن را میفهمیم، توان توصیف خداوند را دارد؟ «وجود داشتن» چه تمایزی با دیگر ویژگیها دارد که میتوان آن را به خدا نسبت داد؟ آیا یک خداباور با رویکرد سلبی میتواند بگوید «خداوند وجود ندارد»؟
- این کتاب به بررسی تاثیرگذاری آموزههای بودا بر شکگرایان یونانی پرداخته است که خواندن آن برای علاقمندان به این موضوع میتواند بسیار جالب توجه باشد.
Kuzminski, A. (2008). Pyrrhonism: how the ancient Greeks reinvented Buddhism. Lexington Books.