
زهیر باقری نوعپرست
در رباعیات خیام، تغییر و تحولاتی را که در جهان رخ میدهد میتوان در قالب تکرار یک رویداد تبیین کرد: ذرات و اتمها از حالتی و شکلی به حالت و شکل دیگری در میآیند. ذراتی ثابت در جهان وجود دارند. در هر گوشه تعدادی از آنها به شکلی و حالتی به یکدیگر میپیوندند و پدیدهای را میآفرینند. همهی این پدیدهها به وجود میآیند و از بین میروند، آغازی دارند و رفته رفته رو به پایان میروند یعنی در گذار و گذرا هستند. آنچه ثابت است پیوند ذرات با هم و سپس جدایی شدن آنها از یکدیگر و تکرار مدام این چرخه است.
اگر این واقعیت هستی باشد، چگونه باید به زندگی خود بنگریم و چگونه باید در چنین دنیایی زندگی کنیم؟ از آنجا که ما انسانها هم بخشی از این دنیا هستیم، از ذراتی تشکیل شدهایم که باقی جهان نیز از آن تشکیل شده است. یعنی پیش از اینکه هر یک از ما انسانها به دنیا بیاییم، ذراتی پراکنده در جهان وجود داشته که ما نتیجهی پیوند آن ذرات هستیم و آن ذرات نیز پس از مرگ ما و با شروع نابودیِ جسم ما رفته رفته از یکدیگر جدا میشوند و در ترکیبهایی دیگر در جسمها و جاندارانی دیگر با ذراتی دیگر میپیوندند. در این تصویر خیامی، طبیعت، کلی واحد است و تمام اجزای آن با یکدیگر در ارتباط است و مدام با هم میآویزند و میآمیزند و از یکدیگر جدا میشوند. از یک منظر در این دنیا امکان تفکیک پدیدهها از یکدیگر وجود ندارد. نمیتوان از خالق و مخلوق به مثابهی اموری منفک از هم سخن گفت و نوعی وحدت در هستی استوار است، طبیعتی واحد که در آن هر چه بوده و هست از اتم و ذرات تشکیل شده و هر آنچه در آن بوجود میآید از همان ذرت بوجود خواهد آمد. در این هستی، تفکیک میان کوزه، کوزهگر، کوزهخر، و کوزهفروش اعتباری است و اصالت ندارد. واقعیت در ورای این فهم اعتباری این است که همهی پدیدهها از ذراتی یکسان تشکیل شدهاند و این ذرات در هر لحظه در حال پیوستن به ترکیبهایی جدید و رستن از ترکیبهایی کهن هستند.
اما دلالت اخلاقیای که خیام از این نگرش اخذ میکند جالب توجه و منحصر به فرد است که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنم. ما و دیگر اجزای هستی ماهیتی یکسان داریم و این برای خیام دلیلی برای همدلی و مهربانی با کل اجزای هستی است. اگر ما و هر آنچه که وجود دارد ماهیتی یکسان داریم بنابراین همه آن چیزهایی که وجود دارند با یکدیگر برابرند و در خور شأن و احترامی یکسانند:
هر ذره که بر روی زمینی بودهاست،
خورشیدرُخی، زُهرهجَبینی بودهاست،
گَرْد از رخِ آستین به آزَرْم فشان،
کان هم رخِ خوب نازنینی بودهاست.
یا
این کوزه چو من عاشق زاری بودهاست،
در بندِ سرِ زلفِ نگاری بودهاست؛
این دسته که بر گردن او میبینی:
دستی است که بر گردن یاری بودهاست!
در چنین نگرشی خودبرتربینی، کبر و غرور و یا ظلم و ستم به دیگران بیمعنا خواهد بود چرا که هر آنچه وجود دارد ماهیتی یکسان دارد و هیچ ذره و پدیدهای بر هیچ ذره و پدیدهی دیگری در واقعیت برتری ندارد و ذرات تشکیلدهندهی ما پس از مرگ ما ممکن است در قالب هر پدیدهی دیگری در اطراف ما درآید (این فرآیند را میتوان در حالتی که زندهایم نیز در نظر گرفت. در هر لحظه ذراتی از ما جدا میشوند و به ما افزوده میشوند). آنچه ما در وضعیت فعلی خود نشان برتری انسانها بر یکدیگر برمیشماریم، در قانون گذرا بودن ذرات هستی، فاقد اعتبار است. چرا که این ترکیبهایی که ما امروز به اسم «پادشاه»، «عالم»، «پیر»، «شیخ» و… میشناسیم همگی از ذراتی تشکیل شدهاند که فردا در ترکیبهایی دیگری ظاهر میشوند. گاه ذراتِ آنچه برتر میشماریم (مثلاً شاه) و ذرات آنچه فروتر میشماریم (مثلاً گدا) در آینده با یکدیگر ترکیب میشوند:
در کارگه کوزهگری کردم رای،
بر پلهٔ چرخ دیدم استاد بهپای،
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر،
از کَلّهٔ پادشاه و از دست گدای!
هر آنچه اطراف خود میبینیم، ممکن است پیش از به دنیا آمدن در شکل و قالب انسان ما هم به همان شکل بوده باشیم و پس از مرگ نیز ممکن است ما به همان شکل و قالب در بیاییم.
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،
بی بادهٔ گُلرنگ نمیشاید زیست؛
این سبزه که امروز تماشاگه ماست،
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!
در گذشته ذرات تشکیلدهندهی هر یک از ما در ترکیبهای دیگری بودهاند و «من»ی وجود نداشته است و حال که با پیوند آن ذرات در قالب و شکلی انسانی درآمدهام و «من»ی به وجود آمده است میتوانیم از زندگی لذت ببریم. چرا که فردا «من»ی وجود نخواهد داشت و ذرات «من» از یکدیگر جدا شده و در پیوندهایی جدید، پدیدههایی جدید را تشکیل خواهند داد. مادامی که «من»ی برقرار است، فرصت لذت بردن برای «من» از زندگی هم آماده است و فردا روزی خواهد آمد که «من»ی وجود نخواهد داشت و هر یک از ذرات «من» فعلی در پیوند با یکدیگر به تشکیل پدیدههایی دیگر خواهد انجامید.
چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست،
بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست،
فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
از آنجا که قانون طبیعت درهمآمیختن اجزای طبیعت با یکدیگر در پیوندهایی جدید و درهم شکستن آن پیوندها و تکرار این چرخه است، «من» و هر کدام از ما چنان که هستیم محکوم به فنا و نابودی هستیم و گویی فرصت کمی داریم برای لذت بردن از «من»های خودمان چنان که هستیم. این فرصت تمام خواهد شد و ذرات «من»های ما در دیگر پدیدهها حضور به هم میرسانند و گاهی به نظر میرسد که خیام به ما میگوید که باید در لذت بردن و غنیمت شمردن زندگی شتاب کنیم:
می خور که فلک بهر هلاک من و تو،
قصدی دارد به جانِ پاک من و تو؛
در سبزه نشین و میِ روشن میخور؛
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو!
به یک معنا ما هیچگاه از بین نمیرویم. از آنجا که ذرات تشکیل دهندهی «من» از همان ذراتی است که در طبیعت وجود دارد و این ذرات با یکدیگر در حال ترکیب شدن و تشکیل پیوندهای جدیداند، و این ذرات نابود نمیشوند ما نیز نابود نخواهیم شد. بنابراین به این معنا همهی ما جاودان هستیم. اما به معنایی دیگر نابود خواهیم شد و میرا هستیم. این ترکیب مشخص ذرات که در این لحظه «من» را، و «تو» را تشکیل داده است، این ترکیبها که از بین بروند «من» و «تو» هم از بین خواهیم رفت. بنابراین، مادامی که «من» و «تو»یی در کار است، بهتر است از حضور هم لذت ببریم و خوش باشیم.
چنانکه مشخص شد، لذتجویی خیام با آن تصویر خام و کاریکاتوری از لذتجویی تفاوت بسیار دارد و ابعاد اخلاقی قابل توجهی دارد که همگی برگرفته از نگرش او به کل هستی است.
درود بر شما.
این مقاله رو چند بار خوندم، به دقت هم خوندم و یک سؤال هر بار در ذهنم شکل گرفت:
چرا در روزگار کنونی خیام های دیگری بوجود نمیآیند ؟
آیا پیچیدگی سبک زندگی کنونی ما آدمها که حاصل چالش ها و دغدغه های مختلف در عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است_ دلیلی بر نبود تکرار حضور شخصیتی ممتاز مثل خیام است؟ آیا این سبک زندگی گم در هزار توی همون پیچیدگی ها و چالش ها و دغدغه ها اصولا مجال تفکر رو به انسان درمونده امروزی میده که به حضور خیام دیگه های منجر بشه؟
اگر مولوی ها و خیام ها و عطار ها و بزرگان دیگری از همین تبار چه در قلمرو کشوری مثل ایران و چه در قلمرو کشور های دیگری در همین خاور میانه که شخصا عنوان Middle of trouble رو بجای Middle east بهش داده ام، و یا دیگر کشور های توسعه یافته یا Developed _ ظهور میکردن، باز هم مجال این رو پیدا میکردن تا از همین مقوله ها سخن بگن؟!
بسیار عالی ، چیزی ک علم درباره اتم الان میگه رو چند صد سال قبل خیام به زبان شعر برای ما گفته