
زهیر باقری نوعپرست
داریوش شایگان در سخنرانی خود تحت عنوان «تأملی چند دربارهی نیچه، خیام و بازگشت ازلی»* به صورت مختصر به شباهت و تفاوتهای ایدهی بازگشت ازلی نزد خیام و نیچه پرداخته و با برتر شمردن ایدهی بازگشت ازلی نزد خیام، به شرح و بررسی نگرش خیام میپردازد.
داریوش شایگان در میان بررسیهای خود در مورد خیام مینویسد: ««خیام از نقطهی صفر آغاز میکند: از منطقهای خنثی که در آنجا همهی خاطرهها زدوده شدهاند، همهی عقاید پیشپنداشته، همهی «ماتقدم»های فلسفی کنار رفتهاند؛ نقطهی پوچی نگاهی سرشار از حیرتی مدام. اما نگاهی نسبتاً سرد و یخزده، بس که بصیرتی که از آن سرشار است بُرنده و بیمهر است. این نگاه به نوعی بدبینی وجودی منتهی میشود که از سر یأس و نومیدی نیست، بلکه از بیاعتنایی فاخر کسی حکایت دارد که پشت سکه یا روی دیگر امور را میبیند. یعنی در جایی که دیگران صورتهای آرامشبخش و نشانههای آشنا میبینند، کسی هست که جز خلأ و پوچی نمییابد. با پردهدری خیام فقر محتوا آشکار میشود؛ فقری چنان متراکم و بهویژه چنان پربار از عدم و سرشار از غیب که بیمعنایی، خود، واضع و موزع همهی معناها میشود.»» (شایگان، 1397، ص 37)
خیام در جامعهای میزیسته که نگرش دینی و به تعبیر آرامش دوستدار، دینخویی فراگیر بوده است و از قضا نگرش دینی یا دینخویی همچنان در جامعهی ما که خیام را میخوانیم فراگیر است. فراگیریِ دینخویی ممکن است ما را به این نتیجه برساند که رها شدن از دینخویی یا فراتر رفتن از آن یعنی دست یافتن به جایگاهی خنثی و رها شدن از هرگونه پیشفرض و ماتقدم فلسفی. دلیل این امر شاید این است که اجبار و تحمیل یک جهانبینی یا یک نظام ارزشی بر انسانها چنان بر دوش آنها سنگینی میکند که تصور میکنند کنار زدن آن به منزلهی رهایی از جهانبینی و نظامهای ارزشی است. غافل از این که در همان لحظه که آن جهانبینی و نظام ارزشی تحمیلی را نامطلوب برمیشمارند، همان قضاوت مبنی بر نامطلوب بودن آن جهانبینی یا تحمیل آن را بر اساس یک جهانبینی و نظام ارزشی انجام میدهند. خیام نیز در واکنش به جامعهی دینخوی خود، جهانبینی خود را مطرح میکند و برخلاف آنچه که داریوش شایگان میگوید خیام از نقطهی صفر یا خنثی آغاز نمیکند.
جالب آنکه شایگان در بخشهای دیگر این سخنرانی به ماتقدمهای فلسفی خود خیام اشاره میکند. چنان که شایگان میگوید، برای خیام، «این جهان نه آغازی دارد و نه پایانی؛ همه چیز گذراست…همه چیز محکوم به فناست…غایت و آخرتی، فردوس و دوزخی در کار نیست…جهان از حس و شعور و درک عاری است و هرکس در آن نقش اوهام خود را میبیند؛ بنیاد جهان بر پوچی و بیداد راست است…نه رستاخیزی در کار است، نه بازگشت به اصل و مبدائی…جهان “خوابی و خیالی و فریبی و دمی” بیش نیست، سری در کار نیست.. رشتهی جهان را از سر لاشعوری بافتهاند؛ اگر نظام جهان در حد کمال است، چرا آن را تغییر دهیم و اگر ناقص است، خطا از کیست…میان کفر و دین، میان شک و یقین تنها نفسی راه است، نفسی که همراه با لحظههای فرّار در گذر است…این نفس و این دم را پیش از آنکه بگذرد و بگریزد، باید دریافت، تا پیاله نشکسته باید نوشید، عشق را پیش از آنکه باد اجل جامهی لطیف هستی را بردرد باید آزمود.» (همان. صص 36-37) در آنچه که شایگان از نگرش خیامی در این بخش بیان کرده است، جهانبینی فلسفی مشخصی را میتوان استخراج کرد. میتوان نگرش خیام را نوعی خاص از طبیعتگرایی متافیزیکی نامید. یعنی نوعی خاص از نگرشی که در آن هرآنچه که وجود دارد طبیعی برشمرده میشود و وجودی ورای طبیعت یا فراتر از طبیعت فرض انگاشته نمیشود. افراد متفاوت در مواجهه با طبیعتگرایی متافیزیکی، دلالتهای ارزشی و اخلاقی متفاوتی را استخراج کرده و میکنند. در حالی که برخی این نگرش را دلیلی بر افسرده شدن و سرخوردگی برمیشمارند، خیام در مواجهه با این جهانبینی غنیمت شمردن دم و لذت بردن از فرصت کوتاه میان دو عدم را برای هر انسان تجویز میکند.
چنان که شایگان میگوید، خیام با کنار زدن افسانههای آرامشبخشی که دیگران برای این هستی آفریدهاند، خلأ و پوچی را میبیند و «فقر محتوا آشکار میشود». هم آن افسانههای آرامشبخش و هم این نگاهی که خلأ و پوچی میبیند هر دو وابسته به جهانبینیهای مشخصیاند. تصور اینکه جهانبینی ماوراءطبیعتگرایانه نوعی ماتقدم فلسفی و عقیدهای پیشپنداشتهشده است و جهانبینی طبیعتگرایانه نقطهی صفر و خنثی است، تصوری نادرست است. در واقع ما نقطهی صفر و خنثی نداریم. هر نقطهای از آن انسانی است و انسانها به حکم انسان بودنشان ناتوان از نگریستن به جهان از نقطهی صفر و خنثی هستند، ما همواره مجهز به جهانبینی و نظامی ارزشی هستیم. ولی این بدان معنی نیست که همه جهانبینیها از ارزش یکسانی برخوردارند، یا چون هر کسی باید جهانبینیای داشته باشد و نقطه صفر و خنثی نداریم پس ما هم جهانبینی دلخواه خود را برگزینیم، یا اگر دست یافتن به نقطهی صفر و خنثی ممکن نیست، پس دیگر اهمیتی ندارد چگونه جهانبینیای داشته باشیم و غیره. میتوان انسجام هر جهانبینی را سنجید و علاوه بر این میتوان بررسی کرد آنچه از جهانِ خارج میدانیم با کدام جهانبینی همخوانتر است یا کدام جهانبینی توان بیشتری در تبیین شواهد موجود دارد. بسیاری از جهانبینیها در تاریخ بشر حذف شدهاند و دلیل حذف دستکم برخی از آنها ناتوانی آنها در تبیین شواهد و عدم انسجام بوده است. احتمال اینکه برخی از جهانبینیهای موجود نیز به کلی حذف شوند و یا جهانبینیها دیگری مطرح شوند نیز وجود دارد.
خیام نه تنها در مورد کلیت جهان نگرشی متافیزیکی دارد که حتی در مورد ماهیت زمان هم نگرشی متافیزیکی دارد که شایگان آن را چنین توصیف میکند «زمان حضور برای خیام نه از مقولهی بازگشت به مبدأ و اصل است، نه مطابق طرحی الهی به سوی غایتی خاص بسط مییابد؛ بلکه “آنیّتی” است که از نمودها بهوجود آمده است و به مکثهایی که در برهوت “عدم” همچون واحههای درنگ است، قطعه قطعه میشود. آنی که مانند گسستی میان دو واقعه به ناگاه ظهور میکند: گسستی میان آنچه بوده است و آنچه دیگر نیست؛ میان دست و دستهی کوزه؛ میان “مگسی که پدید میآید و ناپدید میشود”؛ میان دم و بازدم». (همان. ص 37). رویکرد لذتگرایانهی خیام نیز وابسته به همین جهانبینی و رویکرد متافیزیکی و حتی نگرش او به ماهیت زمان است، «به آنها که رفتهاند و به آنها که آمدهاند میندیش. خوش باش زیرا که مقصود همین است. مقصود بیمقصود کل هستی در این نقطهی انفجاری به طرزی معجزهآسا تقطیر میشود. نقطهای که در آن گذشته و آینده، بهشت و دوزخ، در فراموشیای که شکلدهندهی لحظه حضور است زایل و زدوده میشود…معلوم نیست این دمی را که فرو میبرم بتوانم بار دیگر برآورم» (همان. ص 38). طبیعتگرایی متافیزیکی انواع مختلفی دارد و رویکرد خیام چه در جزئیات این نگرش و چه در نگرش او به زمان و چه دلالتهای اخلاقی و عملی که از آن استخراج میکند، یکی از این رویکردهای ممکن است. در نوشتهای دیگر، به شباهتهای بسیار دیدگاههای خیام و اپیکوریان اشاره خواهم کرد.
نگرش خیام یا خیامی در فرهنگ ما نگرشی نادر است و قرار دادن آن در کنار نگرشهای دیگر این فرصت را به ما میدهد تا از تنوع نگرشها و پیشپنداشتهای هر یک بهتر آگاه شویم. با قرار گرفتن این نگرشها در کنار هم، مدعاهای مطرح شده توسط هر نگرش دیگر مسلم و قطعی در نظر گرفته نمیشوند و هر نگرش برای مدعاهای خود شواهد و دلایلی ارائه خواهد کرد. آگاه بودن از پیشپنداشتهای خود، فارغ از اینکه چه نگرشی داریم، خواه طبیعتگرا باشیم یا فراطبیعتگرا یا هر نوع نگرش دیگری که داشته باشیم، به ما کمک میکند در بررسی دیگری پیشپنداشتهای خود را نقد و بررسی کنیم. تصور اینکه نگرش ما پیشپنداشتی ندارد و از جایگاهی خنثی به نقد پیشپنداشتهای دیگران میپردازیم خود موجب فقر محتوا میشود. در چنین رقابتی مشخص خواهد شد کدام نگرش از انسجام و توان تبیین بیشتری برخوردار است.
برای وصف نگرش خیام، بهتر است از این تعبیر شایگان بهره ببریم که میگوید خیام آن روی سکه و روی دیگر امور را میبیند. اینکه کدام روی به واقعیت نزدیکتر است، با بررسی هر دو روی مشخص میشود.
*متن این سخنرانی در مجلهی هنری آنگاه، شمارهی هفتم، منتشر شده در تابستان 1397 با عنوان «نیچهی خیامی یا خیامِ نیچهای: تأملی چند دربارهی نیچه، خیام و بازگشت ازلی» آمده است. (صص 34-39)